ابن عربی در اندلس زاده شد و در بیست و یک سالگی تن به سفر در جغرافیای تاریخ سپرد . از اشپیلیه به تونس رفت از آنجا به مکه رسید و تلمذ مکین الدین اصفهانی نمود . مکین الدین را دختری زیبا بود که در کسوت معشوق ،تمام حواس عارف اندلس را به خود معطوف نمود و شیخ اکبر را به سرودن شعرهایی در مایۀ تغزل و وصال خواهی وادار نمود و از آن «ترجمان الاشواق » زاده شد .در این حال و هوا بود که دست به قلم برد و قلب خویش را به مغز بدل کرد تا فتوحات مکیه ،مشکاة الانوار ،فصوص الحکم و ….. را آفرید.
شاعری که از 1330 شمسی اولین مجموعۀ شعری خود بنام «مرگ رنگ» را اعلام داشت . دو دهه در تاریکی زیست و چه روشن دهۀ پنجاه سر زبان ها افتاد . هشت سال بعد از مرگش به قلب ها راه یافت . او تاُمل در طبیعت را به ما می آموزد من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت ، چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید ، خانه را نقش فساد است به سقف ،سرنگون خواهد شد بر سر ما ، رفتم از پلۀ مذهب بالا تا ته کوچۀ شک ، من قطاری دیدم فقه می برد و چه سنگین می رفت حملۀ کاشی مسجد به سجود . تعریف درست زندگی اساسا به این است که نو به نو شود و حتی نو به نو تعریف شود .
آنچه که اکنون در این کتاب پیش رو دارید نسخه پاکیزه و درستی است که از شادروان ابوالفتح اعتصامی بدست آمده و می توان گفت که از دستبرد زمانه بدور مانده است .